بیشترین ظلم و ستمم در هشت سال اخیر، برای شما بوده است؛ کاش می‌دانستم شما را خود جدا کنم و بگذارم برای مدت طولانی استراحت کنید، انتظاری از شما نداشته باشم و هست سال کم فعالیت را به جای هشت سال پرکار برایتان به ارمغان بیاورم. این کمترین حق شماست که از شما دریغ می‌کنم. از این بهتر، انتخاب یک چاقوی تیز و افتادن به جانتان و بیرون کشیدن شماست و سپس در آن حال جدا و تنها، گفتنِ این که استراحت کنید رفقا، استراحت کنید عزیزانم. دیگر آسیب نخواهید دید. ستمم را از شما دور می‌کنم. به شما امکان استراحت را می‌شناسم. می‌بینی کلمنتاین؟ این هم از بدبختی امروزم؛ مرثیه نوشتن برای چشمان سرخ شده‌ام که گودی سیاه زیرشان، بهترین راویانِ منِ این سال‌هایند...