پژمردگی. یک کلمه و توصیفی این‌سان جامع و دقیق. خود را پژمرده احساس کردن و دیدن و دانستن و پنداشتن. چه انتظاری می‌توان از یک پژمرده داشت؟ چه انتظاری باید؟ که رنگ‌هایش دل را می‌آزارد و هنوز بودنش، خاری در چشم خودش و تلاش برای باز گرداندن حیات، حس سرزندگی و رغبت به زندگی، محکوم به شکست. حتی ارزش مزین کردن جایی را هم ندارد. سخت باشد عرضه‌ی چیزی بر دیگران زمانی که خود شرمساری از دیدنش. با یک پژمرده باید چه کرد؟ کجا آن را پیدا کرد؟ کجا به دنبالش گشت؟ جز در میانه‌های کثافت و آشغال؟ جز در زیر تلی از زباله‌ها و تفاله‌ها؟ گفته بودم پژمرده؛ خط زده بود انتظار شبنم را و نمانده بود خط‌ نکشیده‌ای...