انار را میگرفت و میبرید و میفشرد و میچکاند آبش را در آن یک وجب شیار داغ. خون سرخ انار خیسترش میکرد. میگفتم تو صد سال دیر کردهای. تو صد سال زودتر باید به دنیا میآمدی. میگفت برای تو اما سر وقت رسیدهام. نه دیر و نه زود. در وقت درست. که طعم انار را بدانی و ولعی داشته باشی برای سرخی داغ خیسش و بدانی هر چه بستهتر، وابستهتر. فکر کرده بودم، به انار سرخ امروز و نار سوزناک فرداها. تنم کفایت خواهد کرد به مکافات معلوم؟ که هر چه تنگتر، حلقه بر درتر و هر چه سرختر، حلقه در برتر...