بیداری در لحظه‌‌ی اولین باز شدن چشم‌ها آغاز می‌شود؛ لحظه‌ی دود شدن سراب‌ها، رویایی با واقعیت‌ها، پوزخند زدن به تمام آن اشتباهات مضحک گذشته. کارهایی که می‌گویی دیگر انجام نخواهی داد و دهان‌هایی که باور نخواهی کرد. تلخی این بیداری و وحشت این رویایی دست برنمی‌دارد از سر آدم. دم به دم در کمین تا جانی تازه کند برای فتح دوباره‌اش و دوباره‌ات و در زمینی دست‌نخورده، بذرهای خود ار بکارد و بار بیاورد ثمرات تلخش را. بیداری، دیدن، دانستن. آن‌ها که چشم می‌بندند، آن‌هایی که گمان چشم بستن می‌برند. آن‌هایی که همیشه بیدار می‌نگرند به چرکابه‌های تلخ. من از آن‌ها که گمان چشم‌باز بودن می‌برند...