معصوم‌ها، دست نیالوده‌ها، آن‌ها که دنیا را به سان خود، زیبا، ساده و آسان می‌دیدند، در رویایی با زشتی و پیچیدگی و سختی می‌خندیدند. دیگران این خنده‌ها را دلیلی بر سفاهت آنان می‌دانستند و آنان را مجنون خطاب می‌کردند و آنان بی‌تفاوت به خنده‌ی خود ادامه می‌دادند. آنان به دعا باور داشتند. آنان به نفرین، به لعنت باور داشتند. آنان، معصومان، می‌دانستند که جنون نازل‌شده‌ای از آسمان از برای تاب‌آوری آنان است. آنان می‌دانستند، معصومان، مجنونان...