اوی رضایت داده به جدایی از معشوقه‌ی خویش به بی‌اهمیتی زندگی پی برده بود و دیگر به چیزهایی، چیزهای بسیاری فکر نمی‌کرد اما این صداها، این نغمه‌ها، این ندا‌ها چیزهایی را در او زنده می‌کردند؛ روزهای خوش و لحظات بی‌تکرار و روزگاران از دست رفته‌اش  را شاید، جای زخمی را در او می‌خاریدند و او کاری از دستش برنمی‌آمد. هم‌چنان که نمی‌توانست در مقابل حس افسوس بی‌امان مقاومت کند و این افسوس همانقدر که باعث تر شدن گونه‌ها‌یش می‌شد، باعث سرخ‌ شدن آن‌ها، سرخ شدنی از سوزش. کنار هم‌نشینی افسانه‌ای گریه و خنده. صداها طوفان‌سان آغاز می‌شد و او با شمِ حیوانی‌اش می‌توانست بوی فاجعه و واقعه را دریابد و هم این را که کاری از دستش برنخواهد آمد، جز سپردن خود به بادبان بی‌تاب صداها تا او را ببرند، هر جا، هر چه قدر که بتوانند. صدها رفته‌رفته مهیب‌تر می‌شد و او در مرگی ناخواسته، تا آستانه‌ی مرگ و احتضار قبل از مرگ می‌رفت و تمام زندگی‌اش در یک لحظه، به سان قبل از مرگ، از مقابل چشمانش می‌گذشت و بدون خروج روحش از جسمش دوباره او را به جای خود، زندگی رضایت‌ داده‌ی بی‌معشوقه بازمی‌گرداند. بعد از آن لحظه، زیر و بم بودن صداها، کوتاهی و بلندیشان اهمیتی نداشت. گریه‌هایش در امتدادی دیوانه‌وار به خنده تبدیل می‌شد و این بهترین راه، ممکن‌ترین جواب برایش بود، بی‌آنکه خود بداند. انسان مرده، انسان در حال مردن، انسان تا آستانه‌ی مرگ نمی‌تواند چیز زیادی بداند و در صورت دانستن هم نمی‌تواند زیاد چیزی بگوید یا بفهماند، به دیگران. او به جریان طبیعی امور، به غریزه‌ی حیوانی انسان رضایت داده و خود را به گردباد لحظات سپرده بود. هر چه می‌خواهد بکند، چه اندوهی؟ همزمانی اشک و خنده هم از این دلیل قابل هضم و باور است. مقاومت در مقابل چنین حسی برای یک حیوان غیرقابل هضم است. سینه‌اش لحظه‌ای آرام نمی‌ایستید، لحظه‌ای گودی گردن و شانه‌هایش آرام نبود و معلوم نمی‌شد از روبه‌رو. لرزش لب‌هایش، تکان‌های عصبی ابروهایش، به هم خوردن دندان‌هایش، همه هم نشانگر خنده و هم نشانگر گریه‌ی اوست و نیز حاکی از حس حیوانی او و رضایت او به این حس حیوانی. رضایت حیوانی که جامه‌ی انسان بودن را، عقل، اختیار، اراده، خوب و بد، خیر و شر را از تن درآورده است و تصمیم گرفته است همانند یک حیوان به زندگی خویش ادامه دهد. برای چنین جانوری، بعضی از لحظات، لحظاتی همانند قبل از آغاز طوفان صداها حیاتی‌ترین چیزی‌ست که دارد، که می‌تواند داشته باشد. این حیوان از این لحظات تغذیه می‌کند، پرورده می‌شود، رشد می‌‎کند. بودن آن‌ها نمی‌تواند برای زمان درازی زنده بماند یا به زندگی ادامه بدهد؛ لحظات جادویی، ارواح سرگردان، آدم‌های مرده یا رفته یا پرت‌شده به جایی در دورهای دور، با طعم و بویی سرخ و پَست. در انسانی‌ترین حالت ممکن اما تنها حیوانی رذل. فاعل و عامل پست‌ترین کارها و کردارها با غریزه‌ی حیوانی خود. "هر چیزی که او را نکشد، دیوانه‌ترش خواهد ساخت"...