اگه تو 1270تا نفر نداری که حرفاتو بهش بگی، من 4578تا...
تووی حمام، بخار روی آینه را با انگشت اشاره پاک کرد. چشمش افتاد به چشمش. گیر افتاد بعد سالها. چشمش گیر چشمش...
اگر اتفاق نمیافتادی، هرگز به این عمق از چاه احساساتم دست نمییافتم...
یادگار من از داستایوسکی همین یه خطه: نمیگذارند... ولم نمیکنند... نمیتوانم خوب باشم...