بهار گمشده‎‌ی آرزوها...

۳۵ مطلب در دی ۱۳۹۸ ثبت شده است

بگو لعنتی...

کاش می‌دونستم که چیزی نیست. کاش می‌فهمیدم که همین حال رو دارن. که همه گاهی می‌ترسن از پس این زندگی برنیان. که همه بعضی وقتا زورشون به این زندگی نمی‌رسه.  که همه گاهی تا یه قدمی تموم شدن می‌رن و قدم از قدم نمی‌تونن بردارن. مدتیه همش غروبم مهندس، حتا وقتی شیش صبح پا میشم. بگو همینن. بگو هیچی نیست. بگو مهندس...

۰۷ دی ۹۸ ، ۲۳:۴۲ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

مرثیه...

دوست داشتم ویولن زدن رو یاد بگیرم. اینجوری می‌تونسم توو شبای طولانی زمستون واست ویولون بزنم. خوشحال می‌شدی لابد از اینکه کسی به شوق تو، نوازندگی ساز مورد علاقه‌ات را یاد گرفته. نشد. نتواستیم. مقدر نبود که مقدر شویم...

۰۷ دی ۹۸ ، ۲۳:۴۰ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

مریم/23

یا لیتنی مت قبل هذا و کنت نسیا منسیا...

۰۵ دی ۹۸ ، ۲۳:۳۳ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

عضو انکارناپذیر صورتش...

دیگه غم توو صورتش نبود بلکه عضوی از صوترش بود. بینی و ابرو. گوش و لب. چشم و غم...

۰۵ دی ۹۸ ، ۲۳:۳۲ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

دور و پشت کرده به تو...

حس اون لحظه‌ای که دلت می‌خواد تموم شعرای دنیا رو بگی. دوست داری هر چی قصه‌ی قشنگ هست رو جلد روی جلد بنویسی. فکر می‌کنی همه‌ی حرفای خوبت پشت لبت صف کشیدن که رهاشون کنی. یه وقتایی حسابی به زندگی نزدیکی اما این زندگیه که از تو دوره...

۰۵ دی ۹۸ ، ۲۳:۳۱ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

تصدقت...

دنیا غم تو نیست که نتوان از او گذشت...

۰۵ دی ۹۸ ، ۲۳:۲۴ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

خبری نیست که نیست...

روزهای بدی رو می‌گذرانم. سخت، تنها و بی‌حوصله. شب‌ها کمی کتاب می‌خونم. سیگارم به یک و نیم پاکت در روز رسیده، اما مگر چه اهمیتی دارد؟ و مثل همیشه بسیار دوستت دارم...

 

+ کی چه می داند. شاید هم بهترین روزهایم هستند. سیگار و فیلم و کتاب و آهنگ به مقدار کافی. شب‌بیداری‌ها و هیچ انگاشتن همه چیز...

۰۵ دی ۹۸ ، ۲۳:۲۳ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

لاف چه زنی...

عاشق‌ترین مخلوق شیطان بود که با دستور معشوقش هم به وفای به او خیانت نکرد...

۰۵ دی ۹۸ ، ۲۳:۲۰ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

اما برمی‌گردی...

یک موقعی می‌روی؛ با فکر این که از جایت می‌روی. از خودت می‌روی. اما در اصل از زمان می‌روی و انتظار داری بعدتر که برمی‌گردی همه چیز سر جای خودش باشد و فقط تو رفته باشی. فکر می‌کنی ماجراها، دست‌نخورده، منتظرت می‌مانند. اما وقتی که برگردی... فقط رد کمرنگی از آشنایی مانده و باقی چیزهایی که بودن تغییر یافته‌شان از نبودن‌شان، غمگین‌کننده‌‌تر بود. تنها چند آشنا و عده ای غریبه...

۰۴ دی ۹۸ ، ۲۲:۰۶ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

هرکس زخمی جنگ خودشه...

مهم نیست اگر دوست دارن درباره‌ی هر هنوز مبهمی حرف بزنن، عیبی نداره اگر اصرار دارن روی هر سبک‌سری و قصوری اسمای قشنگ و پیچیده بذارن، حلالشون اگه خوششون میاد با کلمه‌ها لاس بزنن و اغراق کنن و مهمل ببافن ولی کاش اونقدر بفهمن که هرکس زخمیِ جنگ خودشه و انصاف نیست از جنگی که هیچ وقت تووش نبودی حرف بزنی....

۰۳ دی ۹۸ ، ۲۳:۰۶ ۰ نظر
زوربای بازرگانی