و آدم هایی وجود دارند کلمنتاین، چه آدم هایی. از آن هایی که می شود خیلی خیلی تکیه کرد...
و آدم هایی وجود دارند کلمنتاین، چه آدم هایی. از آن هایی که می شود خیلی خیلی تکیه کرد...
این قلب هنوز واسه تو می تپه. این قلم هنوز از تو می نویسه...
+ و می دانم که چنین عشقی را از چنین فاصله دوری باور نمی کنی...
++ و این قبر هر روز عمیق و عمیق و عمیق تر...
وقتی که می خندید نگاهش می کردی؛ اونقد که سیگار کنج لبت خیس می شد و می افتاد...
که در کوچک تنهایی خویش، در تنگ نفس های هم ،در سرمای تن هایمان گم هستیم. هنوز هم...
و "ماه" به واژه ای می ماند که زیباتر از یک غروب بارانی و نامأنوس تر از یک مه غلیظ بر تن شهر سایه می افکند...
که حتما روزی خواهم مُرد
که حتما گریه نخواهی کرد...
گاهی وقتا خودم ا فراموش می کنم. گاهی زندگی رو لمس نمی کنم. گاهی وقتا به اتفاقایی فکر می کنم که هرگز نیفتادن...
آدمی روزی می نویسد در یک ماشین ولی نه کنار هم؛ و روزی می فهمد جدا از هم به سوی مقاصد مختلف...