در زخم های عمیق و حسرت های بلند و جملات نیمه تمام و حرف های ناگفته و قسم های شکسته ام، تو هر روز زنده تر از قبل نفس می کشی...
در زخم های عمیق و حسرت های بلند و جملات نیمه تمام و حرف های ناگفته و قسم های شکسته ام، تو هر روز زنده تر از قبل نفس می کشی...
یه جا باید بری و یه جا باید بمونی. یه جا باید فراموش کنی و یه جا باید به یاد بیاری. یه جا باید گریه کنی و یه جا باید بخندی. یه جا باید دست برداری و یه جا باید ادامه بدی. یه جا باید حرف بزنی و یه جا باید ساکت بشی؛ همونطور که کسی که این دو راهیها رو تجربه نکرده باشه زندگی نکرده، کسی هم که همزمان هر دوتاش رو با هم انجام داده به اوج اون چیزی که بهش میگیم "زندگی" رسیده...
هزاران کیلومتر راه رفتن بدون برداشتن قدمی. به عمیق رسیدن بدون خیس شدنی. به آسمان کوچیدن بدون پر زدنی. ساعت ها حرف زدن بدون گفتن کلمهای...
شب معشوقه را زیباتر، دشمن را قوی تر، رنج را بزرگ تر و شادی را کوچک تر نشان می دهد...
مرا به زمستان سپرد؛ در شبی که "فروغ" در انتهای کوچه انتظارم را می کشید...