بهار گمشده‎‌ی آرزوها...

۲۰۰ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است

هر چقد هم بخواهند راه را نشانت بدهند...

بعضی گم شدنا اونقد دوست داشتنی هستن که مجبور می شی چراغا رو بشکنی تا پیدا نکنی گم شدت رو...

۳۰ بهمن ۹۷ ، ۰۲:۵۰ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

آتش می‌افکنند یا می می‌افشانند...

دور نمی‌شوند از چشمانم ،خیالِ مدامِ سرخ نارنجِ شعله‌هایِ نگاهت...

۳۰ بهمن ۹۷ ، ۰۲:۴۹ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

بی چاره تر از خدا...

تنهایی، تنها چیزی‌ست که از خداوند برایمان مانده است. از تو نیز هم...

۳۰ بهمن ۹۷ ، ۰۲:۴۷ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

کلمات بیهوده اند...

ما در اولین دیدار به آخر رسیدیم. همینقد کوتاه. همینقد زیبا. همینقد غم انگیز...

۳۰ بهمن ۹۷ ، ۰۲:۴۰ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

هیشکی تقصیر نداره...

زمان رخ داده و می دهد و خواهد داد و ما هیچ چاره در مقابلش نداشته ایم و نداریم و نخواهیم داشت...


+ زمان یه اتفاق مریضه آیلین. اینُ حتما یادت باشه...

۳۰ بهمن ۹۷ ، ۰۲:۳۸ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

امروز هم نمردم...

اسیر شاخه های بلند درختام این روزا. شاخه های لخت بی برگ. رخنه در دل آسمان. برفای روی قله ها. بی کسی شگرف شب ها. راه های طولانی. بی پناهی نداشتن پا. سوالای بی جواب. آخ این آخری از همه شون بدتره. ساعت ها کلنجار رفتن با خود.  بی هیچ جوابی ادامه ی این مسخرگی زشتی که اسمش رو گذاشتیم زندگی...

۳۰ بهمن ۹۷ ، ۰۲:۳۶ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

سادس...

سیگار کشیدن با بعضی از آدما بعدا به پشیمونیای بزرگ ختم می شن... سیگار نکشیدن کنار بعضی دیگه از آدما هم...

۳۰ بهمن ۹۷ ، ۰۲:۳۱ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

معذب کننده های همیشگی...

کلمات سه حرفی نفرت انگیزند. رنج. دود. یاد. برف. عشق. پول و طبیعتا خدا...

۳۰ بهمن ۹۷ ، ۰۲:۲۹ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

تو مرتد شده ای از خویش...

در جایی ایستاده بودیم که سکوت گوش آسمان را می خراشید و بی رنگی، این مادرِِ تمامِ رنگ ها، فرزندانش را سر می برید. بی کلمه‌گی اوج دوست داشتن است. او می گفت. او می گفت که آدمی روزی بتی را که با دستان خود ساخته، می شکند. او می گفت عشق یعنی انداختن کبریت بر روی تنی که بوی نفت می دهد. او میگفت. او می گفت تو به دنبال فرصت تابستانی برای گندمزارت و من زمستانم برای دشتت. او می گفت که تو تای تمنایی و من تای تاراج. او می گفت. او می گفت زندگی یعنی تمام این خواستن ها و نشدن ها. صدا زدن ها و نشنیدن ها. دوست داشتن ها و دست برداشتن ها. دویدن ها و نرسیدن ها. کوبیدن ها و نشکستن ها. آتش گرفتن ها و نسوختن ها. بوییدن ها و نبوسیدن ها. خواندن ها و نیامدن ها. خاطره ها و خاکسترها. همیشه ها و هرگزها. ملکوت ها و سقوط ها. لمس کردن ها و حس نکردن ها. بیت ها و بت ها. قرارها و فرارها.  قلب ها و زخم ها. ماه ها و آه ها. گناه ها و ارتکاب ها. بدایت ها و ابدیت ها. شراب ها و سراب ها. او می گفت. او می گفت زندگی لکاته ایست اغواگر که هرگز نمی توانی از هوسِ هم آغوش شدن با او دست برداری. او می گفت. او می خندید و می گفت...
۲۹ بهمن ۹۷ ، ۰۴:۴۴ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

سوره سوره می نویسمت...

معجزه معجزه می شناسمت. آیه ایه می خوانمت. سجده سجده می پرستمت...

۲۹ بهمن ۹۷ ، ۰۴:۴۲ ۰ نظر
زوربای بازرگانی