بهار گمشده‎‌ی آرزوها...

۱۵۲ مطلب در دی ۱۳۹۷ ثبت شده است

sovdogum...

آدم باید کسی را تا سر حد زندگی دوست داشته باشد و تا سر حد مرگ از او بیزار باشد. یادش که افتاد هم بخندد و هم بگرید. گاهی بهانه ای باشد برای بالا بردن لیوان ها و گاهی بهانه ای برای شکستنشان. هم خدا و هم شیطان. هم زیبایی و هم زشتی. هم سیاهی و هم سفیدی. هم بهشت هم برزخ. توأمان. هم نفرینش کند و هم بپرستدش. هم تابستان و هم زمستان. هم بیزار و هم شیدا. نه بتواند همیشه با او باشد و نه بتواند هرگز از او جدا شود. کسی که هم در زیر لبانش به او فحش بدهد و هم در زیر همان لبانش دعایش کند...

۰۳ دی ۹۷ ، ۲۳:۴۰ ۲ نظر
زوربای بازرگانی

بعضی، با حروف درشت....

بعضی آدم ها، بعضی زمان ها و بعضی مکان ها تنها برای یک بار شکل معنا به خود می گیرند و هر تلاشی برای تکرار آن ها بیهوده است. تبدیل می شوند به یک شعر غیر قابل ترجمه. باید آن ها را در جاودانگی خویش رها کرد و و با یاد، یاد محزونشان، خرسند شد. چه نگاه ها، دست ها، لمس ها، لبخندها، لب ها، شب ها... چه حرف هایی، چه کلماتی، چه آدم هایی...

۰۳ دی ۹۷ ، ۲۳:۳۵ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

ملکوتِ...

از جایی که مرگ تمام می شود و ملکوت آغاز، برایم دست تکان می دهد...

۰۳ دی ۹۷ ، ۲۳:۳۳ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

می زنی اما هنوز...

برای منی که سه سال تمام است با حروفِ حُرمت می جنگم از لمس، از فاصله، از معشوق حرف نزن...

۰۳ دی ۹۷ ، ۲۳:۳۲ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

به سرخی تیره...

نمی خوانی ام، نمی بینی ام، نمی فهمی ام، نمی بوسی ام...
و من سال هاست که خون می بینم و خون می گریم و خون می خورم...

۰۳ دی ۹۷ ، ۲۳:۳۰ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

تا آنجا که می توان پرستید...

بت ها زیبایند...

۰۳ دی ۹۷ ، ۲۳:۲۸ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

من کدامین زمستان دوستت داشتم؟...

از عجز، از عشق، از عمق...

۰۳ دی ۹۷ ، ۲۳:۲۸ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

کجاست؟ چه می کند؟...

گاهی یک "کجاست؟" و "چه می کند؟" ساده، تبدیل می شود به بی پاسخ ترین سوال...

۰۳ دی ۹۷ ، ۲۳:۲۶ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

خوشا روز رفتن، رسیدن...

هنوز هم با صدایی که از هیچ سو می آید صدایم می زند که بیا بیا بیا...

۰۳ دی ۹۷ ، ۲۳:۲۵ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

تا ابد، تا ابد، تا ابد...

تمام حروف برای تو و تمام بی کلمه‌گی برای من...

۰۳ دی ۹۷ ، ۲۳:۲۵ ۰ نظر
زوربای بازرگانی