بهار
فاصلهی بازو تا بازوی توست
خوشا
از
زمستانهایی
که کشتم برای تو...
بهار
فاصلهی بازو تا بازوی توست
خوشا
از
زمستانهایی
که کشتم برای تو...
هر چقدر هم بگویی فراموش کن؛ برای فراموش نکردنت همه چیز و همه چیز و همه چیز...
در مه و غبار و الکل. روایتِ واپسین در راه است. پسِ دودِ سیگار...
این روزهایِ من اسمش زندگی نیست. مستهلک شدن دمادم. پوسیدن. پرپر زدن. مروت ندارد این لامصب. کاردِ دندانه دندانهی مدام است که از پس گردن- از قفا- میکِشد. از رگ و ماهیچه میگذرد، در پشت حلق رها می کند. به این می گویند بسمل شدن. دیدهای؟ پایت را بردار از گردهام. بگذار جان بِکَنَم...