بهار گمشده‎‌ی آرزوها...

با لبخند...

تو خواهی آمد و و در آن لحظه، بی هیچ سخنی، نگاه هایمان رنج سال ها فراق را از تن بیرون خواهند آورد...

۳۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۲۳ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

ما تلاطم آتش ها را رد کرده ایم...

کاش همیشه نزدیکم بودی تا سرم را بگذارم بر روی شانه هایت و برای جنازه ی آرزوهای مرده ام گریه کنم. آه شمس. آه ای رفیقِ در غربت مانده یِ رنگ غروبِ گرفته یِ من... فاصله ها قاتلند. جاده ها، راه ها جانیانی هستند که زورشان به جدا کردن ما نخواهند رسید. ما دوباره همدیگر را خواهیم دید و تو در تاریک ترین ساعات شب در خلوت ترین مکان برایم تولد خواهی گرفت و من زخم هایم را از یاد خواهم برد...

۳۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۱۸ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

فراتر از حماقت...

برای نجات قناری ها، دست به دامان سلاخ می شید. واسه رهایی بره ها به گرگ التماس می کنین. آزادی رو از کسایی می خواین که قاتلان گل سرخن...

۳۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۱۴ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

گریه آیینه ها...

زندگی جای گفتن های "او خواهد آمد" با لبخند و دیدن های " او نمی آید" با اشک لست...

۳۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۱۲ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

من لبم یا لب شبیه من است؟

مرا ببوس. فرانسوی هم نشد، نشد...

۳۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۱۱ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

روزی...شاید...

در ساحلی آرام با یک شیشه ویسکی در تمام شب بی هیچ حرفی با تو گریستن...
۳۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۰۸ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

آه، چه رویشگاه جاویدانی...

باران باران بخند که لب های خشکم در هوس گرفتن بوسه ای از لبانت، قرن ها با عطش هم آغوش شده اند...

۲۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۵۵ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

هم چنان...

نمی آیی ام، نمی پرسی ام، نمی فهمی ام...

۲۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۵۲ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

جان تازه در رگ تاکستان...

خیلی خوشگلی تو. مستی تو. دختر گفت. باشم. بازم، بازم خیلی خوشگلی تو...

۲۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۵۱ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

کرشمه لیلاها...

با تمام کودکانگی ام تو را دوست دارم. با تمام کودکانگی ام برای تو اشک می ریزم. و اگر... و اگر روزی ببوسمت با تمام کودکانگی ام تو را خواهم بوسید...

۲۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۴۹ ۰ نظر
زوربای بازرگانی