بهار گمشده‎‌ی آرزوها...

۱۰۰ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۷ ثبت شده است

ای شبنم های ملکوت...

ای نارون های ناصره! چرا مرهمی برای زخم های مسیح فراهم نیاوردید؟
ای آیینه های مصر! مگر یوسف از ترنج زیباتر نبود؟
ای سنگریزه های طور! خداوند به موسی چه گفت که تاب نیاورد؟
ای بادهای کنعان! چگونه توانستید پیراهن یوسف را به یعقوب برسانید؟
ای تگرگ های قونیه! چگونه از سماع مولانا در حضور شمس مست نشدید؟
ای شمع های همدان! آیا نشانی از پشیمانی در چشمان عین القضات به هنگام شمع آجین شدن بود؟
ای درناهای نیشابور! غزالی چند خط از سوانح العشاق را برایتان خواند؟
ای خم های شیراز! حافظ خود را از کدامین بند آزاد کرد؟
ای صحاری عراق! سعدی در شما چه دید که یک عمر سرگردانتان شد؟
ای دارهای بغداد! حلاج بر سر دار چه کلماتی را تهجی می کرد؟
ای چاه های کوفه! علی چند قطره اشک در درون شما ریخت؟
ای کوچه پس کوچه های مقصودیه! چند شب شاهد تنهایی شهریار بودید؟

۳۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۶:۰۷ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

محکم تر از هر زمانی...

بعدها به یادت خواهم افتاد. بعدها این زمستان را به یاد خواهم آورد. سال ها بعد بوسه های گرمت در آن شب های سرد را به یاد خواهم آورد. بعد ها قلبم دوباره پرنده خواهد شد که آرزوی پرواز در فراخنای سینه ات را طلب می کند. بعدها که به یادت افتادم لبخندی بی دلیل بر لبانم خواهد نشست. بعدها در فاصله های زخمی بین فراموشی ام، سیگاری به یادت روشن خواهم کرد. بعدها در سرخی شراب ته استکان، لبخند تو تکان خواهد خورد. بعدها در هر رقصی که ببینم، لرزش دست و پای تو مرا به وجد خواهد آورد. بعدها به جلاد گفتنت هایت، به آغش صدا کردن هایت، به موهای بلند قهوه ایت، به گل های روی پیراهنت،  به آن دوستت دارم های آمیخته با اشکت فکر خواهم کرد. بعدها عکس هایت بوی کهنه ی خاطرات خواهند داد، لبخندت بوی کاغذ کاهی... 

۳۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۵:۵۸ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

وحی بوسه هایت را...

پیامبران لبت را برای مرهم زخم های مقدس نگاهم روانه ساز...

۳۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۵:۴۸ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

گریزگاهی نیست...

بعضی چیزها در گلوی آدم گیر می کنند. گیر می کنند و می مانند. یک عمر هم می مانند. نمی توانی از دستشان خلاص بشوی. هر کاری کنی و به هر دری هم بزنی باز هم نمی شوند. یک عمر باید با آن ها زندگی کنی. خواه عشق باشد خواه سیاست. خواه شعر باشد یا سیگار. بر می گردی. بارها میروی و بارهاتر بر میگردی...

۳۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۵:۴۵ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

آغوش مصلوب...

به شهادت شراب، به دلیل سیگار، به برهان گل، به گواهی ماه که اتاقم بی تو تاریک است...

۳۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۵:۳۹ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

فراتر از اتفاق و شانس...

چگونه می شود گذشته از آینده پیشی بگیرد؟ چگونه می شود مردی در سال ها پیش و از سال ها پیش، ترجمان احساسات اکنون من بشود؟ چگونه می شود در اشعار و اصوات مردی حال و آینده و گذشته خویش را به وضوح مشاهده کرد؟ نه. این ها نمی تواند اتفاقی باشد. باید خدایی باشد چون این کارها فقط از عهده خدایان بر می آید...

۳۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۵:۳۷ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

همین یک ذکر کافیست...

باید تو بیایی و غبارها را از نگاهم بزدایی و بتکانی. با دستانت، با دستان نوازشگرت که بوی لاله و نرگس می دهند. باید تو بیایی و بر عصر سیطره ی زخم بر تنم پایان دهی. با بوسه هایت. با بوسه های گرمت که یادگار خداوندند...
۳۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۵:۳۴ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

قبل از آن که دیر شود...

پرستوها را به اتاقم دعوت کن...

۳۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۵:۲۷ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

این زندگی لعنتی...

عادت نکرده ام به عادت کردن...

۳۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۵:۲۶ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

Ahlat Ağacı

nuri bilge ceylan is come back baby...

۳۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۵:۲۵ ۰ نظر
زوربای بازرگانی