بهار گمشده‎‌ی آرزوها...

۱۰۰ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۷ ثبت شده است

ای افسونگر زیبا...

این باران های بی رحم، این بادهای یاغی حتی به شقایق های دشت هم رحم نمی کنند. چنان بر سرشان فرود می آیند که قامتشان را خم می کنند. این بادها و باران ها و بوران ها به گل های رو پیراهنت رحم خواهند کرد؟...

۳۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۵:۲۳ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

حتا...

من حتی می گویم بهشت دامن چین دار توست...
۳۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۵:۲۰ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

دو زخم در به در...

من آدم نبش قبر کردن خاطرات بودم. آدم کنکاش در عکس ها و آلبوم ها. آدم زندگی کردن در گذشته. تو اما آدم فرداهای بعید بودی. آدم زل زدن به افق ها. آدم منتظر رفتن ها. آدم چیدنِ میوه از درختانِ محالِ ناممکن...

۳۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۵:۱۵ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

اولئک المجانین...

خیلی وقت شده که در دریچه های نگاهم قندیل اشکی نبسته است. دیر زمانی ست که پروانه ها را نبوسیده ام و در غروب نارنج فام، شاهد کوچ قوافل پرستو ها نبوده ام. کی بود که به گریه شمع خندیدم؟ کی بود که از کنار بتخانه ها گذشتم و اشک آرام بتی دلم را لرزاند؟ آخرین مصلوب مسیح بود یا حلاج؟ حرف آخر خضر به موسی چه بود؟ چرا کسی از آخرین تشویق شمس برای سماع مولانا چیزی نمی گوید؟ چرا دست نوازشی، مرهم نگاهی رخم های قلب مجانین بیتوته کرده در چادر لیلاها را التیام نمی بخشد دیگر؟ از آخرین تصدقت گردم چند روز گذشته؟ آخرین بار کی در چشمان مجنون نگاه کردم؟ آخرین بار کی بود که بی هراس فردا چشمانم را بستم؟ باید از تو رد شوم تا به خودم برسم؟ باید صدایم بزنی تا بیایم؟ باید قلبم را در همین برکه، کنار آن نیلوفر جا بگذارم؟ باید بروم صحرا و یک قلب جدید برای خودم بخرم؟ آخرین بار کی دیدمت؟ چند روز گذشته از آن لحظه جاویدان؟ 47 شاید برای شما یک عدد باشد ولی الان برای من بی نهایته...

۳۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۵:۰۱ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

ای نیل...

شبیه موسایی که زبانش به لکنت دچار آمده...
۳۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۴:۵۴ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

برایم از سرزمین های دور بگو...

تو به سان قاصدکی بی مقصد در زیر فانوس های تاریک دور می شدی و من با تمام چشمان جهان می نگریستم و می گریستمت...

۳۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۴:۵۳ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

از انسان های جدید می ترسی...

حالا دیگر از تنهایی گذشته ام. حالا دیگر فقط برای تنهایی نامه می نویسم. حالا دیگر می دانم که تنها، تنهایی می ماند. حالا دیگر باروهای قلعه تنهایی ام را آن قدر مستحکم ساخته ام که رفت و آمد و ورود و خروج هیچ کس نتواند لطمه ای به آن بزند. بی انتظار خبری، قاصدکی، حتی انسانی... 

۳۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۴:۴۷ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

تفاوتی هم دارند مگر؟...

"فقط عاشق ها، دیوانه ها و مست ها هستند که بی هیچ دلیل خاصی می خندند"...

۳۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۴:۴۳ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

باید به ابدیت خیره شد...

کاش روزی در بارانی اردیبهشتی به یادم آری، حتی اگر فراموشم کرده باشی. که این دلشوره های ابدی روحم را خسته کرده است...

۳۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۴:۴۲ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

نیستی ات به درونم می خزد...

نیستی و در تاریکی اتاق، صدای فندک جای خالی صدایت را پر می کند...

۳۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۴:۳۵ ۰ نظر
زوربای بازرگانی