بوسید و گفت می گذره؛ نمی گذره. کاش می دونست...
پنجره ای باز. عکسی که بهم نمی خنده. بادی سرد. فانوسی خاموش. آسمانی بی ستاره. دودی مبهم. لیوانی نیمه. هارمونی محزون تنهایی...
آخرین برنده، بدترین بازندس. مخصوصا وقتی پای زنا در میون باشه...
همونقد که نمی تونم از فکر تو دور باشم، همونقدم نمی تونم نزدیکت باشم. اندوه همین است...
در درونم هزار اسب عربی سم می کوبند و می شکافند و می خراشند. در درونم هزار دهقان خشمگین، با خیش های خود قلبم را شخم می زنند. در درونم هزار پرندهی بال بریده در حسرت پرواز می میرند. در درونم هزار پروانهی کور گرد شمعی سوخته پر می زنند و می افتند. در درونم هزار مرد مادر مرده مرثیه می خوانند. در درونم هزار اعدامی در میان اشک و آتش به سوی درخت دار می روند. در درونم هزار آتش فشان، هزار شعله، هزار طوفان، هزار بوران، هزار زمستان ،هزار برف... در درونم هزار ابراهیم بت می پرستند و می ستایند و در آتش می سوزند. در درونم هزار یوسف لبان زلیخا را می بوسند...
.
.
در درونم هزار بیت، گریان. در درونم هزار شیطان، پنهان...
.
.
در درونم هزار حرف که نه می توانم به تو بگویم و نه به خودم. در درونم هزار حسرت...
دیگر در پشت هر رفته ای، نوری و در پشت هر سر سیاهی، امیدی نیست آدریان. دیگر همه چیز بی امیدتر، سیاه تر ،شب تر...
تو را به سان عاشقان نخستین دوست دارم. هر چند به سان پرهیزگاران از گفتنش امتناع می کنم..
بعضی وقتا یه سری چیزا رو که می بینم دوست دارم یکی یه سیلی بزنه بهم و بگه بیدار شو. هیچ کس سیلی نمی زنه، هیچ کس نمی گه که خواب بودم. بده ،خیلی بده این...
گاهی هم ماهیِ از آب سیر شده خودش رو آویزون قلاب می کنه و تو فکر می کنی که اونُ گرفتی...