بهار گمشده‎‌ی آرزوها...

۷۵ مطلب در اسفند ۱۳۹۹ ثبت شده است

همیشه همانجا...

با سخت‌ترین تیشه‌ها و تبرها به جان خود افتادن و تلاش برای زدودن تمام اضافات، هر چه که آلوده، نااصیل، تصنعی، افزوده، نالایق و نه‌درخور. و از همین‌ها همت گماشتن به از بین بردن تمام بت‌هایی که روزگاری بهترین ستایش‌ها و بزرگ‌ترین پرستش‌هایت را برای آنان صرف کرده‌ای. پیش رفتن و شکستن و زیر پا گذاشتن و پا بر روی شکسته‌های آنان گذاشتن، در بلندِ مقامی که بتوانی با امنِ اطمینان، تبر را در دست خود نگه داشتن - حذر از بزدلی ابراهیم، و فریاد که من ساختم، من پرستیدم، من شکستم...

۰۹ اسفند ۹۹ ، ۲۳:۴۱ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

کبود...

آویزان که می‌شوی از قلاب علامت سوال‌ها و در عمیق آب‌ها غوطه می‌خوری، چیزی نمی‌شوی جز علامت تعجبی از حجم ندانسته‌هایت و شدت جهلت و اسرارانگیزی اعماق. همین را به دست می‌آوری. ماحصل تمام آن اعماق همین است. سیاهی روی سیاهی...

۰۹ اسفند ۹۹ ، ۲۳:۳۷ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

آن جفت...

تاس می‌اندازند روی تابوتم شیطان و فرشته. اما منِ زنده، من حاضر در تابوت، می‌توانم خنده‌ها، حرف زدن‌ها، سربه‌سر هم گذاشتن‌هایشان را ببینم. چه بی‌خود انتظار اشتباهی را در خود زاییده و بال و پر داده و لباسی از قطعیت بر تن این طفل رنجور پوشانده بودم. انتظار داشتم که با همدیگر بجنگند، همدیگر را بگیرند و با تمام وجود مشت و فحش حواله‌ی یکدیگر بکنند.آن قدر که یکی بر دیگری پیروز بشود و بر گردنش بنشیند و از خنده‌ی پیروزی‌اش تمام تنم بلرزد. من اما شاهد که آنها در دوستی دیرین خود مصر، پس دستی در گناه و دستی به توبه بلند می‌کنم. من حالا، در زیر تابوت و پس از مشاهد‌ه‌ی صمیمیت آن دو می‌توانم راحت و بی‌دغدغه و بدون اضطراب زندگی کنم. زندگی پارسایانه برایم همانند زندگی گناهکارانه. هم جذاب و هم لذتبخش خواهد بود. چرا از امید آن و بیم این هراسان بشوم؟ من که در زنده‌گی خویش، با شفاف‌ترین چشمِ داشته‌ام می‌توانم عدد تاس‌های پرتاب شده به آسمان و افتاده بر زمین آنان را ببینم و بخوانم، آن عددهای یکسان را...

۰۹ اسفند ۹۹ ، ۲۳:۳۳ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

باشد که داشته باشید...

 از آن آغوش‌ها که قفل و کلید، که دیوار و دریل...

۰۷ اسفند ۹۹ ، ۰۰:۴۶ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

لال شو...

اگر حرف زدن اثری ندارد، حرفی نزدن. اگر کاری کردن بی‌اثر است، کاری نکردن. اما خودِ کاری نکردن و حرفی نزدن و ویرانه‌ای بر ویرانه‌های قبلی نیفزودن هم یک نوع مهارت می‌خواهد که به سادگی به دست نمی‌آید و از یک جایی به بعد، فرصت به دست آوردنش برای همیشه از دست آدم درمی‌رود. پس از آن نقطه، هر حرف و کار و رفتار و تلاشی محکوم به شکست است. چون خود تقلا که به شکل حرف و کار و رفتار و تلاش بروز می‌یابد، در درون لایه‌ای ضخیم از شکست به وجود می‌آید و آدم‌ها، آدم‌ها در آن حالت تنها مضحک می‌شوند، مضحک و خنده‌دار -فارغ از چیزی که به آن مشغول هستند یا نیستند...

۰۶ اسفند ۹۹ ، ۲۳:۳۴ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

رها کردن‌ها...

روی لبه زیستن و تا پرتگاه رفتن اما پرت نشدن و تمام دلهره‌ی پرت‌شدگی را چشیدن. در یک قدمی نشدن‌ها و در لحظه‌ی رسیدن، نرسیدن‌ها. همه چیز مرا بیشتر از قبل به این حقیقت متقاعد می‌کند که دچار لعنت زندگی‌‌مردگی هستم و تا زنده‌ام این نفرین دست از سر من برنخواهم داشت. آینده، آینده‌ای صاف و واضح در مقابلم از چیزهایی که اتفاق‌هایی که خواهد افتاد و توهایی که هر بار بهتر از قبل خواهی شکست و لعنتی که با من به قبر داخل خواهد شد و با من از آن خارج نخواهد شد... 

۰۶ اسفند ۹۹ ، ۲۳:۳۰ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

بهانه‌ها...

مشغول شدن به انتخاب بین بد و بدتر، همیشه یک پیام مخفی دارد؛ خوب از میان رفته است...

۰۶ اسفند ۹۹ ، ۲۳:۲۶ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

که رعایت نمی‌کنند...

آن خط ظریف میان خوش آمدن/نیامدن با خوب/بد بودن...

۰۶ اسفند ۹۹ ، ۲۳:۲۴ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

کمی چپ ولی دقیق...

"عده‌‌ای تازه به دوران رسیده‌ی طبقه متوسط حشری فکر می‌کنند با دفاع از آزادی شرب خمر، سکس، رقص و .. در حال کنش سیاسی-انقلابی هستند. این موجودات گیج، نوکیسه، حشری، تازه به دوران رسیده و ... نمی‌دانند که برای طبقه‌ی سرمایه‌دار آنچه مهم است، فراهم کردن شرایط تداوم انباشت سرمایه و حفظ سلطه‌ی طبقاتی‌ست و برای این دو هدف تن به هر اصلاحی خواهد داد و با فرم‌های گوناگون فرهنگی و اجتماعی کنار خواهد آمد. این حشری‌های تازه به دوران رسیده در بهترین حالت گیج و نادان و در بدترین حالت بندگان خدایگان سرمایه هستند که خودارضایی سیاسی خود را مبارزه می‌پندارند."

۰۵ اسفند ۹۹ ، ۰۰:۵۰ ۱ نظر
زوربای بازرگانی

دمادم...

دلداده‌ی دفن در دل دریاهای دور دردمند...

۰۴ اسفند ۹۹ ، ۲۳:۴۵ ۰ نظر
زوربای بازرگانی