بهار گمشده‎‌ی آرزوها...

ای کودک دیو.انه...

پرده های مات نگاهم را کنار بزن...

۰۲ خرداد ۹۷ ، ۰۲:۳۷ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

در خواب ها تو را می بینم...

این نوشته تعمدا نوشته نمی شود. 

۰۲ خرداد ۹۷ ، ۰۲:۳۶ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

تسخیر کرده ای تمام تن را...

انگار از درون یه گردباد مهیب اومدم بیرون. یا شهری که سم اسبان و شمشیر جنگجویان هیچی ازش نذاشتن بمونه. . یا گل سرخی که تگرگ ها پرپرش کردن. پر از درد. پر از خون. پر از آه. پر از اشک. پر از زخم...

۰۲ خرداد ۹۷ ، ۰۲:۳۱ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

گیر می کنند هنوز پرهایم لای فریم ها...

چه چیزی غم انگیزتر از تماشای گذشته در عکس هاست؟ عمری که دیگر نیست. خاطراتی که دیگر نیستند. انسان هایی که دیگر نیستند. برای سال ها قرار گرفتن در یک قاب با انسان هایی که شاید دیگر هرگز نتوانی آن ها را ببینی. کاش هیچ گذشته ای نداشتیم. کاش هیچ خاطره ای نبود. کاش می شد تمام عکس ها را سوزاند...

۰۲ خرداد ۹۷ ، ۰۲:۲۸ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

مباد که از انتظارت...

معنای کلمات رو خوب میدانم. دوست داشتم که سه هزار و پانصد سال منتظرت باشم. بعد از آن همه انتظار بیایی. بعد از آمدنت مرا ببوسی. بعد از بوسیدنت در دستانت جان بدهم...

۰۲ خرداد ۹۷ ، ۰۲:۲۷ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

شبا آدما دلتنگ تر..

در یک دست سیگار و در دست دیگر چای. و شب را سراسر سیاهی در بر می گیرد....

۰۲ خرداد ۹۷ ، ۰۲:۲۵ ۱ نظر
زوربای بازرگانی

لیکور...

این وداع های بی کلمه، این خودکشی های بی نامه...

۳۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۲۲ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

که بازنده را پناهی نیست...

داغ کردن زخم برای تسکین درد...

۳۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۲۱ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

به ماتم چسبیده به نگاهت...

به تباهی عمرت در گوشه ی می خانه ها قسم...

۳۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۲۰ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

مرحمت...

سیر مشو ز اشک من
سیر مشو ز اشک من
سیر مشو ز اشک من...

۳۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۱۷ ۰ نظر
زوربای بازرگانی