بهار گمشده‎‌ی آرزوها...

می دانم که روزی بازخواهد گشت..

به هزاران سالی فکر می کردم که باید بی تو در گورستان غربت سپری کنم. در دود مبهم سیگارم از یاد رفت...

۳۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۲:۳۹ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

ها...

حسادت از عشق نیست. حسادت خودِ عشق است...

۳۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۲:۳۵ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

کار از اندوه گذشته...

جلجتا! جلجتا! آه ای مسیح خونین تاج...

۳۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۲:۳۴ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

چرا سر جایت نیستی...

اندوه من از تو بی کران تر است ای آبی آسمان...

۳۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۲:۳۰ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

با گوشواره های از جنس مریم...

یا یک سبد آیینه، یک خوشه گندم زخمی، با دامنی از تبسم از دیدار خورسید بر می گشت...

۳۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۲:۲۷ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

بترسید...

وای بر روزی که آیینه ها بر حقیقت طغیان کنند و دروغ بگویند.
وای بر روزی که موج ها حباب ها را به ساحل نرسانند.
وای بر روزی که فاصله ها رنگ چشمان کسانی که دوستشان داریم را از یاد ما ببرند.
وای بر روزی که پیراهن هایم عطر دستان تو را ندهند.
وای بر روزی که کوچه ها از ازدحام تنهایان خالی شوند.
وای بر روزی که ابرها بغض هایشان را از ما دریغ کنند.
وای بر روزی که باران ها مرا به یاد تو نیاورند.
وای بر روزی که پرستو ها بر گرد سرمان طواف نکنند.
وای بر روزی که موهای مادران سفید بشوند.
وای بر روزی که مترسک ها بر ما نخندند.
وای بر روزی که راه های ملکوت بسته شوند.
وای بر روزی که شراب ها نعمت فراموشی را بر ما ارزانی ندارند.
وای بر روزی که نیلوفرها در آب غرق شوند.
وای بر روزی که خاطرات برای تنهایی کل بکشند...
۳۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۲:۲۶ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

بی دریچه...

احمد کایا چه خوب می خونه: بی پنجره مانده ام مادر جان، بی پنجره مانده ام...

۳۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۱:۴۶ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

اعمال شاقه؟...

سر بریدن معصومیت با خنجر شهوت...

۳۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۱:۴۵ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

به دنبالش دویدم...

تکان خوردن های شال صورتی اش در زیر باد، اهتزاز تمام آرزوهای از دست رفته و حسرت هایی ست که به آنها نخواهم رسید...
۳۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۱:۴۴ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

لطف آن چه تو...

ای هرگز بزرگ! ای هیچ گاه زیبا! گیسوانت بوی مجنون می دهد. دیدمت که سبز بهار را بر تن کرده بودی. شنیدمت که غزلخوان قناری ها شده بودی. صدایت را، فراموش نخواهم کرد. نگاهت سنگ نبشته ای ابدی ست بر تارک قلب من. در چشمانت تحیر آینه ها و هجرت پروانه ها، در قلبت صدای خنجرها و شمشیرها، در لبانت دلشوره روز های نیامده.در پیشانی ات راه ابدیت. پرواز ده. مرا به ابدیت پرواز ده. تولدم را، تاریخم را، گذشته ام را، خاطراتم را بفراموشان. دشنه های بوسه ات را بر قلبم فرو کن. رنج هایت را تا ابد به من امانت بده. غم هایت را بر دوشم بگذار. قلبم را چون گردن آویزی بر سینه ات قرار ده. ویران ترم کن. آواره تر. زبان شب را به من بیاموز. بگذار هم کلام اشباح رازگون شب های بارانی بشوم. بگذار کودکت باشم. مرا چون کودکت در آغوش بگیر. مرا چون کودکت دوست بدار. بگذار در سایه ات به خلسه ای فرو روم و چون بیدار شدم تمام گذشته ام را فراموش کنم. بگذار اکنون را با تو بگذرانم و آینده را آنگونه بگذرانم که تو می خواهی...

۳۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۱:۴۱ ۰ نظر
زوربای بازرگانی