بهار گمشده‎‌ی آرزوها...

۱۸۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

ای یقین روزهای شک آلود...

ایقان مطلق بود و مطلقا خبر نداشت...

۱۵ شهریور ۹۷ ، ۰۶:۳۶ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

خاکستر در دستان غروب...

اندوخته برای پنج بعد از ظهر چی داری؟ خماری و نسخی و یک مشت حرف...
اندوخته برای پنج صبح چه داری؟ نشئگی و چند نخ سیگار و یک مشت حرف مفت تر...

۱۵ شهریور ۹۷ ، ۰۶:۳۲ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

با تو سکوت می کنم...

از دو حالت خارج نیست. یا سرت خیلی سرگرم زندگیه که وقت نمی کنی بنویسی یا حالت خیلی خوبه که نمی نویسی. که حالت دوم یه ذره از حالت اول بهتره. ولی واسه من فرقی نمی کنه. چون در هر صورت منم خوشحالم که دیگه نمی نویسی...

۱۵ شهریور ۹۷ ، ۰۶:۲۹ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

زندگی کن کلمنتاین...

هیچ چیز مهم نیست. چون آخرش می میریم و همه چیز ولی همه چیز هم با ما می میره...

۱۵ شهریور ۹۷ ، ۰۶:۲۰ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

ساده تر از این حرفا ها...

پسرک دستمالی شده، به دختر دستمالی کرده در ذهنش، دستمال تعارف می کرد...

۱۵ شهریور ۹۷ ، ۰۶:۱۳ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

آن زمستان، آن زمستان سرد...

"آن زمستان افتادم و زن آن اندوه همیشه، آن چشمهای کشنده دیگر نگاهم نکردند"...

۱۵ شهریور ۹۷ ، ۰۶:۰۹ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

کلمه می گریست...

اندوهت می کشت، حسرتت جان می گرفت...
۱۵ شهریور ۹۷ ، ۰۶:۰۷ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

طعنه ای در کار نیست...

من فقط ترجیح دادم یه دشمن صادق باشم برات تا یه دوست خائن...
۱۵ شهریور ۹۷ ، ۰۶:۰۴ ۱ نظر
زوربای بازرگانی

کیوت...

از آن آغوش های پس از هم آغوشی، از آن بوسه های بعد سیلی برایتان آرزومندم...

۱۵ شهریور ۹۷ ، ۰۶:۰۳ ۰ نظر
زوربای بازرگانی

بند بند زنجیر...

آدما اسیر و برده ی چیزایی می شن که یه روزی ازشون خیلی متنفر بودن... مومنم به این جمله، هر روز بیش تر از قبل...

۱۵ شهریور ۹۷ ، ۰۵:۵۴ ۰ نظر
زوربای بازرگانی